کوچه های آبی احساس



 

فتح خون

نویسنده : شهید سید مرتضی آوینی

این کتاب شامل ده فصل مقاله پیرامون موضوع تاریخ صدر اسلام و اهل بیت علیه السلام است.

 

بخشی از کتاب : راستی را که تحلیل وقایع تاریخ سخت دشوار است.سرّدشواری کار،در پیچیدگی های روح آدمی است.وقتی که مه در عمق دره ها فرو می نشیند،اگرچه تاریکی 

کامل نیست،اما آفتاب پنهان است و چشم انسان جز پیش پای خویش را نمی بیند.اگر نباشد

اینکه آفریدگار،ما را در کشاکش ابتلائات می آزماید،عاداتمان را متبدّل می سازد و شیاطین

پنهان در زوایای تاریک درون را در پیشگاه عقل رسوا می دارد،چه بسا که در این غفلت

پنهان همه عمر را سر می کردیم و حتی لحظه ای به خود نمی آمدیم.آنچه حُررا در دستگاه

بنی امیه نگه داشته،غفلت است.غفلتی پنهان.هر انسانی را لیله القدری است که در آن ناگزیر

از انتخاب می شود و حُر را نیزشب قدری این چنین پیش آمد.


 

داستان کوتاه انار بانو و پسرهایش

نویسنده : گلی ترقی

ناشر : طاقچه

 

داستان در مورد زنی روستایی به نام انار بانوست که برای دیدن فرزندانش به سوئد می رود و.

 

بخشی از کتاب : می نشینم منتظر.به انار بانو فکر میکنم.با خودم می گویم که رسیده و سرگرم

پخت و پز است.پسرها برایش لباس نو خواهند خرید و به جای آن چارقد بزرگ شق و رق،حریری 

نازک سرش خواهند کرد.می برندش به گردش،به تماشای میدان شهر،به سینما،به لب دریا و باغ وحش.


 

دور دنیا در هشتاد روز

نویسنده : ژول ورن

مترجم : سعید سیار

 

توضیحات : داستان این کتاب در مورد یک مرد انگلیسی به نام فیلیس فاگ است که انسان کاملا"عجیبی می باشد که در یک شرط بندی حاضر می شود کل دنیا را به همراه نوکرخود

پاسپارتو درهشتاد روز طی کند و در این سفراتفاق هایی می افتد که داستان رمان را می سازد.

 

بخشی از کتاب : کسی به درستی او را نمی شناخت،چرا که او هرگز در مورد خویش چیزی

نمی گفت.ولی قدرمسلم او یک انگلیسی بود،یک انگلیسی اصیل و خوش سیما.او هرگز در

بانک و فروشگاههای شهر دیده نشده بود.تنها چیزی که مردم شهر از او می دانستند این بود

که او یکی از اعضای کلوپ ریفرورم است.آیا او جهان را دیده بود؟احتمالا"،زیرا هیچکس

بهتر از او از نقشه ی جهان آگاهی نداشت.به نظر می آمد چیزی در مورد جغرافیای جهان

وجود ندارد که اوازآن بی اطلاع باشد.

 

 


 

من از اصالت سبز بهار می آیم

از عمق لحظه های آبی انتظار می آیم

اگر چه سرسرای دلم گاه بارانی ست

 

من از حریم پرنجابت شاخسار می آیم

گرم که شب پرستان به خورشید نقاب زدند

دوباره طلوع می کنم بر سردی روزگار می آیم

صدا صدای سکوت است و وهم ! اما من

من از ترنم لطیف یک آبشار می آیم

اگر چه گل پونه های وحشی عشق پژمردند

من آن رسالت بذر محبتم،دوباره به بار می آیم

 

من از نهایت فاصله های لجوج پر تردید

سپیده دمی،بسان پرستوی بی قرار می آیم

 

 

 

از مجموعه شعر برای چشم هایش

 

سروده ی شهرام سورتجی


بخواب هلیا،دیر است.دود دیدگانت را آزار می دهد.دیگر نگاه هیچ کس بخار

پنجره ات را پاک نخواهد کرد.دیگرهیچ کس از خیابان خالی کنار خانه ی تو

نخواهد گذشت.چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ ها رویای عابری

را که ازآن سوی باغ های نارنج می گذرد پاره می کنند.شب از من خالی ست

هلیا.گل های سرخ میخک،مهمان رومیزی طلایی رنگ توهستند،اما گل های

اطلسی شیپورهای کوچک کودکان.عابر در جستجوی پاره های یک رویا

ذهن فرسوده اش را می کاود.آنها که تا سپید صبح بیدارمی نشینند ستایشگران

بیداری نیستند.

 

بخشی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم

نویسنده : نادر ابراهیمی


بی آنکه بخواهم تظاهرکنم باید بگویم پروفسور لیدن براک مرد

خوبی بود،ولی هرچه زمان می گذشت بیشتربه صورت یک آدم

غیرمعمولی درمی آمد.اواستاد دانشگاه یوهانیوم بود وهرگاه که از

حالت معمولی اش خارج میشد مقاله ها و نوشته های علمی خود

را در زمینه ی معدن شناسی فراهم می کرد.متاسفانه عموی من

نمی توانست به خوبی اشخاص دیگرحرف بزند.زمانی که مقاله

هایش را برای حاضرین می خواند یا سخنرانی می کرد،اغلب

به طورناگهانی زبانش به لکنت می افتاد و آن وقت برای اینکه

کلمه ی مخصوصی را ادا کند دچار زحمت میشد و دهانش طوری

بازمی ماند که انگار می خواهد برای موضوع مهمی سوگند بخورد.

خیلی ها به این نقطه ضعف عمویم پی برده بودند.دانشجوها و

شاگردانش هم به دنبال فرصتی بودند که این دست پاچه شدن

وازجا دررفتن را دراوببینند و دسته جمعی به خنده بیافتند،

ولی خب همه می دانند که این کار پسندیده ای نیست،حتی

اگر در کشورآلمان و شهر هامبورگ باشد.

 

 

بخشی از کتاب سفر به مرکز زمین

نویسنده : ژول ورن


بخواب هلیا،دیر است.دود دیدگانت را آزار می دهد.دیگر نگاه هیچ کس 

بخارپنجره ات را پاک نخواهد کرد.دیگرهیچ کس از خیابان خالی کنار

خانه ی تو نخواهد گذشت.چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ ها 

رویای عابری را که ازآن سوی باغ های نارنج می گذرد پاره می کنند.

شب از من خالی است هلیا.گل های سرخ میخک،مهمان رومیزی طلایی 

رنگ تو هستند،اما گل های اطلسی شیپورهای کوچک کودکان.عابر

در جست و جوی پاره های یک رویا ذهن فرسوده اش را می کاود.

آنها که تا سپید صبح بیدار می نشینند ستایشگران بیداری نیستند.

 

بخشی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم

نویسنده : نادر ابراهیمی


سلام و درود خدا بر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 

 

سالها قبل شنیده بودم که به دلیل محبوبیت میان جوانان ایرانی

ثروتمندترین فرد ایران هستید.اما اکنون میزان دارایی عظیم 

شما از مرزهای ایران هم فراتر رفته است.خوشا به سعادتتان.

شما پله های آسمان را به شوق دیدار معبود یک به یک طی کرده 

و سرانجام به بهشت رسیدید.اما عروجتان چنان آتشی به دل دوست

دارانتان زد که جز با یاری خدا التیام نمی یابد.تاریخ ثابت کرده که

عاقبت سفاکان ختم به خیر نخواهد شد.به امید انتقام منتظر می مانیم.

همه از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم

جایتان همیشه سبز 

و یادتان تا ابد در دل مردم ایران ماندگار 

 

 

رضوان - ح


 

این روزها چه تلخ می گذرد.حادثه پشت حادثه.زمستان امسال عجب سوزی دارد.دی ماه نفس های آخر را به سختی می کشد.

 

جان باختن تعدادی از هموطنانمان در حادثه ی سقوط هواپیمای مسافربری را خدمت بازماندگان تسلیت عرض میکنم

و برای درگذشتگان طلب آمرزش دارم.

امیدوارم روزی برسد که مردم ایران در آرامش روزهایشان 

را سپری کنند.

 

رضوان - ح 


 

سلام و درود خدا بر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 

 

سالها قبل شنیده بودم که به دلیل محبوبیت میان جوانان ایرانی

ثروتمندترین فرد ایران هستید.اما اکنون میزان دارایی عظیم 

شما از مرزهای ایران هم فراتر رفته است.خوشا به سعادتتان.

شما پله های آسمان را به شوق دیدار معبود یک به یک طی کرده 

و سرانجام به بهشت رسیدید.اما عروجتان چنان آتشی به دل دوست

دارانتان زد که جز با یاری خدا التیام نمی یابد.تاریخ ثابت کرده که

عاقبت سفاکان ختم به خیر نخواهد شد.به امید انتقام منتظر می مانیم.

همه از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم

جایتان همیشه سبز 

و یادتان تا ابد در دل مردم ایران ماندگار 

 

 

رضوان - ح


 

این روزها چه تلخ می گذرد.حادثه پشت حادثه.زمستان امسال عجب سوزی دارد.دی ماه نفس های آخر را به سختی می کشد.

 

جان باختن تعدادی از هموطنانمان در حادثه ی سقوط هواپیمای مسافربری را خدمت بازماندگان تسلیت عرض میکنم

و برای درگذشتگان طلب آمرزش دارم.

امیدوارم روزی برسد که مردم ایران در آرامش باشند

و دیگر شاهد اتفاقات دردناک نباشیم.

 

رضوان - ح 


 

سلام و درود خدا بر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 

 

سالها قبل شنیده بودم که به دلیل محبوبیت میان جوانان ایرانی

ثروتمندترین فرد ایران هستید.اما اکنون میزان دارایی عظیم 

شما از مرزهای ایران هم فراتر رفته است.خوشا به سعادتتان.

شما پله های آسمان را به شوق دیدار معبود یک به یک طی کرده 

و سرانجام به بهشت رسیدید.اما عروجتان چنان آتشی به دل دوست

دارانتان زد که جز با یاری خدا التیام نمی یابد.تاریخ ثابت کرده که

عاقبت سفاکان ختم به خیر نخواهد شد.به امید انتقام منتظر می مانیم.

همه از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم

جایتان همیشه سبز 

و یادتان تا ابد در دل مردم ایران ماندگار 

 

پی نوشت : 13 دی ماه همیشه یادآور خاطره ای تلخ و جانسوز

برای من خواهد بود.احساس میکنم تکه ای از قلبم پاره شده

و می سوزد.درد عجیبی دارد.تا به حال چنین دردی رو احساس

نکرده بودم.

 

 

رضوان - ح


 

 

سلام آقای سپهری!انگار چشمانتان به آسمان گره خورده است؟

تماشای آبی آسمان تماشای درون است.رسیدن به صفات شعور

است.نور آبی آسمان عنصر ناب خودآگاهی است.

چرا در اشعارتان این قدر تنهایی موج می زند؟

من همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام و تنهایی به 

دیده ی من کیفیتی دلپذیر است.

این حسن از کودکی در من جاری شد ته باغ منزل ما یک سر

طویله بود و روی آن یک اتاق قرار داشت که اسمش اتاق آبی

بود.یک روز که مادرم مار چنبره زده ای را در طاقچه این اتاق

می بیند از اتاق آبی کوچ می کنیم و به اتاق پنج دری شمال

خانه می رویم و اتاق آبی تا پایان خالی می ماند.هیچ کس در

فکر اتاق آبی نبود اما برای من پیدا بود و نیرویی تاریک مرا به

سمت آن می برد.گاه میان بازی اتاق آبی ملایم صدایم می زد،

از همبازی ها جدا می شدم و می رفتم تا میان اتاق آبی بمانم

گوش بدهم.چیزی در من شنیده می شد،مثل صدای آب که خواب

شما بشنود.چشم چیزی نمی دید،اما خالی درونم نگاه می کرد و

چیزها می دید.اتاق آبی و تنهایی درون آن در همه جای کودکیم

حاضر بود و من در این تنهایی چیز دیگری می شدم،غبارم می

ریخت،انگار پوست می انداختم،سبک می شدم،پرمی کشیدم

و حضوری مثل وزش نور جان مرا می گرفت.

 

بخشی از کتاب صدای تو خوب است 

گفت و گو با سهراب سپهری 

نویسنده : رضا حاجی آبادی 


 

کوچ شاعر یعنی 

 

سکوت احساس در لحظه های بارانی

 

بغض درخت در برگ ریزان پاییز

 

کوچ شاعر یعنی 

 

خواب غمگین شقایق ها

 

در دشت بیداری 

 

گریه ی بی صدای پرندگان

 

بر دامان نسترن

 

کوچ شاعر یعنی 

 

سایه ی مردی تنها

 

در کوچه های سبز بهار

 

و حسرت دیدن دوباره ی شکوفه ها

 

کوچ شاعر یعنی

 

پرواز واژه ها در نیمه شب 

 

و شعری که ناتمام ماند 

 

 

رضوان - ح

 

به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر افشین یداللهی


جاناتان مرغ دریایی روزهای بعد را در انزوا سپری کرد.

ولی پروازکنان تا دوردست و فراسوی صخره های بلند

می رفت.از تنهایی غصه نمی خورد،فقط از این بابت

اندوهگین بود که سایر مرغان دریایی حاضر نیستند

به شکوه پرواز،که در انتظارشان است باور بیاورند،

حاضر نیستند چشمانشان را باز کنند و ببینند.

 

 

از کتاب جاناتان مرغ دریایی

اثر ریچارد باخ 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها